دل
بغض این دل را شکن دل را مسیحائی بکن
پای بر چشمم گذار و چشم من خالی نکن
تا نبینم غیر دلبر دل تو شیدایی بکن
شمس را در پرده کن جان مرا پیدا نکن
نقطه ها در صفحه شعرم به حدی مضطرب
حالت دل را نمایان می کند ، پنهان نکن
هر کسی رویم ببیند پوز خندی می زند
رحم بر این بنده کن عشق مرا رسوا نکن
شکل شمع نیم سوزم ، اشک هایم بر تنم
چشم من گریان شده ، خون بار و خون افشان نکن
از مصیبت قد دو تا گردید و دل آتش گرفت
چاره ای کن رحم کن ، خون در دل خونین نکن
تکه های استخوان در جای جای این تنم
ناله نشنو ، چاره ای بر استخوان هایم نکن